ارتباط با دوست، خصوصاً دوستان مخالف لذت بخشه؛ اما یه مشکل داره.
بذارید این طوری بگم:
وقتی آدم در تصورش با دوستش ارتباط برقرار می کنه؛ با او می گه و می خنده، لذت می بره، همه ی فکر و ذکرش اینه که با او در ارتباط باشه و به تخیلات لذت بخشش رنگ واقعیت بده.
وقتی هم که با اون قرار می ذاره بی صبرانه منتظر موعد می مونه تا این که یک بار دیگه قیافه ی دوستش رو ببینه؛ با او همصحبت بشه؛ دل بده، قلوه بگیره و ...
به هنگام ارتباط هم اگه مشکلی پیش نیاد، لذت می برن. این طور نیست؟
اما در حین ارتباط و بعد از اون از لحاظ روحی احساس راحتی نمی کنن.
یعنی وجدانشون راحت نیست.
به نظر شما چرا این طوریه؟
|