=امان از وقتی که این دل صاب مرده، بند یه زیبایی بشه. یا چشم لرزونمون خیره به رخساری بشه.
-خب چی می شه؟
=هیچی؛ از همه جا بی خبر وارد دریا می شه؟
-بنال ببینم چی شده؟
=عاشق نشدی نمی تونی درک کنی . وقتی آدم عاشق می شه ...
-مثل تو خل می شه
=ایول .... قاط می زنه بدجور .
-بی حوصله، منزوی، بدبخت، فلک زده، بی چاره عصبی می شه.
=یه چیزی تو این مایه ها.
-برای حل این مشکل چند راه هست بهترینش اینه که بری بالای برج آزادی با مخ بیای پایین .
=اره با این اوضاعی که من دارم بهتره همین کار رو کنم . تا من می رم اون بالا تو هم خودتو به دامپزشک نشون بده.
-پیشنهاد بدی نیست اما بهتره که بنالی ببینیم چی شده؟
=هیچی بابا ... بازم بی محلی بی وفایی بی ....
-ای بابا این که حال و روز همه است
=از شوخی گذشته با این بی وفایی چه باید کرد. از یه طرف آدم عاشقه از طرف دیگه مانع هست . البته خود طرف منو دوست داره اما ...
-باباش نمی زاره ...
=نه ...می گه می ترسم ...
-از چی ؟
=نمی دونم .
-نمی دونی؟! تو دیگه چه عاشقی هستی؟
=آخه اصلا نذاشت باهاش حرف بزنم. فقط گفت وجدانم راحت نیست.
-این قیافه ای که تو داری منم به وحشت می ندازه چه برسه به او
=حقیقتش اینه که دختره این ارتباطات رو گناه می دونه .... می گه به حرام می افتیم.
-خب باهاش ازدواج کن
=مخت تاب داره ؟!.... با این وضع گرونی؟! این بابا مامانی که من دارم مرغ هم نمی تونم بگیرم چه برسه به زن.
= البته خودم هم وجدانم راحت نیست. نمی دونم چرا؟
***********************
به نظر شما باید چه کرد؟
نظرتون رو بگید تا در پست های بعدی از جوابای شما استفاده کنم.